Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-05-06@09:30:35 GMT

انتخاب‌های سخت اسارت

تاریخ انتشار: ۷ بهمن ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۶۰۸۵۶۷

انتخاب‌های سخت اسارت

کف سنگر پر بود از گلوله‌های تفنگ و موشک «آر پی جی ۷»، ابتدا خرج یکی از گلوله‌های آر پی جی آتش گرفت، در این لحظه بود که با خودم فکر کردم اگر این آتش به انتهای آر پی جی برسد منفجر شود چکار کنم؟ ولی خواست خدا چیز دیگری بود و گلوله منفجر نشد.

به گزارش ایسنا، آزاده حسینعلی قادری از رزمندگان و آزادگان دوران جنگ تحمیلی با اشاره به لحظات نفسگیر اسارتش روایت می‌کند: زمستان ۱۳۶۵ بود و من عضو «گردان شهادت» از لشگر محمد رسول‌الله(ص) بودم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مرحله سوم عملیات «کربلای ۵» بود که پاتک دشمن برای تصرف در منطقه عمومی شلمچه آغاز شد. نبرد تن به تن ما از انتهای خاکریز شروع و گلوله باران منطقه که از روز قبل با شدت زیاد آغاز شده بود ادامه داشت. در حالی که روز از نیمه گذشته بود و نیروی کمی در منطقه مانده بودند نبرد شدیدتر شد.

من مشغول تیراندازی بودم که ناگهان همزمان با صدای انفجار درد شدیدی در تمام بدنم احساس کردم و تا مدتی چیزی متوجه نشدم و بیهوش داخل کانال افتادم. وقتی بهوش آمدم شنیدم که در بیرون از سنگر سربازان به زبان عربی صحبت می‌کنند، فهمیدم که منطقه بدست عراقی‌ها افتاده است و من که تقریبا بیشتر اعضای  بدنم مجروح بود مانده بودم که چکار کنم.

انتخاب سختی بود یا باید می‌سوختم یا اسیر می‌شدم. من حتی فکر اسیری را نکرده بودم چه برسد که بخواهم اسیر شوم.

بهترین کار را در این دیدم که تا شب داخل سنگر وانمود کنم که کشته شده‌ام و هنگام شب با استفاده از تاریکی هوا به عقب برگردم. با این فکر در داخل سنگر خود را به مردن زدم، هنوز ساعتی نگذشته بود که عراقی‌ها شروع به پاکسازی سنگرها کردند تا این‌که به سنگر من رسیدند. با انفجار نارنجک و رگبار گلوله‌ای که داخل سنگر انجام شد، دوباره تیر و ترکش خوردم، طوری که فکر کردم این بار حتما شهید می‌شوم، اما چند لحظه‌ای که گذشت دست و پایم را تکان دادم و احساس کردم هنوز می‌توانم حرکت کنم.

هنوز در فکر ترکش‌ها بودم که احساس کردم بوی دود و آتش می‌آید. نگاه کردم دیدم بر اثر انفجار کف سنگر که پر از جعبه مهمات، پلاستیک و خاشاک بود آتش گرفته و هر لحظه بر شدت آتش افزوده می‌شد. مقداری آب داشتم ریختم روی آتش تا بلکه از شدت آن کاسته شود ولی مؤثر واقع نشد و دوباره آتش شعله‌ور شد.

کف سنگر پر بود از گلوله‌های تفنگ و موشک آر پی جی ۷، ابتدا خرج یکی از گلوله‌های آر پی جی آتش گرفت، در این لحظه بود که با خودم فکر کردم اگر این آتش به انتهای آر پی جی برسد منفجر شود چکار کنم؟ ولی خواست خدا چیز دیگری بود و گلوله منفجر نشد.

هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که بر اثر شدت آتش و داغ شدن فشنگ‌هایی که کف سنگر ریخته شده بود ترقه بازی شدیدی شروع شد. با انفجار هر فشنگ ترکشی نیز به بدنم می‌خورد. دیگر امکان ماندن در سنگر وجود نداشت ‌بنابراین تصمیم گرفتم که سنگر خود را عوض کنم و به سنگر کناری بروم. آهسته نگاهی به سنگر کناری کردم دیدم چند نفر عراقی با فاصله سه چهار متری داخل کانال نشسته بودند. مانده بودم چکار کنم، با بدنی که پر بود از ترکش و آتشی که هر لحظه شدت آن بیشتر می‌شد و سربازان عراقی که در سنگر کناری من بودند.

انتخاب سختی بود یا باید می‌سوختم یا اسیر می‌شدم. من حتی فکر اسیری را نکرده بودم چه برسد که بخواهم اسیر شوم. دوباره به دیوار سنگر تکیه دادم تا شاید دود و آتش کمتر شود ولی فایده‌ای نداشت و شدت آتش بیشتر می‌شد. سقف سنگر که چوبی بود آتش گرفت و از شدت آتش بدنم داغ شد و شعله‌های آتش را در پوست صورتم احساس می‌کردم.

چاره‌ای نداشتم، دوباره نگاهی به سنگر کناری انداختم که ببینم آیا عراقی‌ها رفته‌اند یا نه؟ به یک‌باره یکی از سربازان عراقی مرا دید و اسلحه‌اش را طرفم گرفت و قصد شلیک داشت که افسر کناری او اشاره کرد که به طرف‌شان بروم و این همان لحظه‌ای بود که می‌ترسیدم گرفتارش شوم. از سوختن در آتش نجات پیدا کردم ولی در آتش اسارت گرفتار شدم، با بدنی مجروح و خون آلود و به دور از هر دوا و درمانی. و اینگونه بود که اسارتم آغاز شد.

اولین شب اسارت منطقه جنگی شلمچه، بعد از اینکه مجروح شدم و به اسارت در آمدم در پشت خط جبهه عراقی‌ها با چشمان و دست‌های بسته در هوای سرد بهمن ۶۵ چند ساعتی بر روی سنگ‌ها افتاده بودم. سربازی من را با همان چشمان بسته برای بازجویی به چادری که در کنارم قرار داشت برد، ‌بازجو که فارسی را بخوبی یاد داشت، شروع به پرسیدن از نام و درجه محل اسارت و اطلاعات نظامی منطقه کرد.

مشخصات خود را گفتم ولی از گفتن مسایل نظامی منطقه خود داری کردم.بازجو تهدید کرد که هرچه می‌پرسم درست جواب بده و من هم که فکر می‌کردم قوانین بین‌المللی برای همه محترم است با استناد به همان قوانین گفتم که یک اسیر حق دارد فقط مشخصات و درجه خود را بگوید. با گفتن این جمله در حالی که روی دو زانو با چشمان و دست‌های بسته نشسته بودم به یک باره درد شدیدی را بر روی پشتم احساس کردم با ضربه دوم متوجه شدم آنچه که به پشتم می‌خورد یک کابل ضخیم برق می‌باشد که تا چند لحظه قدرت حرف زدن را از من گرفت. و این اولین کابلی بود که در اولین شب اسارت خوردم.

بعد از چند لحظه مکث بهترین راه خلاصی از شکنجه، دادن اطلاعات غلط به بازجو بود و دیدم که مؤثر نیز واقع شد و دست از شکنجه برداشت. تعدادی از سوال‌های که پرسید از این قرار بود :

نام فرمانده لشکر محمد رسوالله؟

من هم جواب دادم همت (از آنجا که همت قبلا شهید شده بود بنابراین برای کسی مشکل درست نمی‌کرد)

نام فرمانده «گردان شهادت» را فرمانده قبلی گردان که شهید شده بود گفتم و به همین ترتیب به بقیه سوال‌ها جواب دادم.

بعد از پایان بازجویی دوباره به بیرون چادر و در همان هوای سرد زمستان چند ساعتی روی سنگ‌ها و خارهای منطقه نشسته بودم. خوب که به اطرافم دقت کردم متوجه شدم تعداد دیگری از بچه‌ها با فاصله بیشتری از من قرار دارند. شب از نیمه گذشته بود که سوار بر ماشینی شدیم و به طرف بصره حرکت کردیم و در داخل پادگانی کنار یک اتاق بزرگ از ماشین پیاده و در داخل همان اتاق قرار گرفتیم. روز بعد دوباره بازجویی شدم و باز هم همان قصه تکرار شد.

برای مرحله سوم که برای بازجویی بردند داخل راهرو با فاصله چند متری یکی از بچه‌های هم گردانی خودم را شناختم و تازه آنجا بود که ترسیدم اگر عراقی‌ها گفته‌های ما دو نفر را مقایسه کنند می‌فهمند که من اطلاعات غلطی به آنها داده‌ام. هر کاری کردم که خودم را به او برسانم و بگویم که او هم همین اطلاعات را به آنها بدهد نتوانستم. اینجا بود که بر خدا توکل و نتیجه را به او واگذر کردم. و الحمد لله عراقی‌ها متوجه نشدند و از این مرحله عبور کردیم.

بعد از سه روز که در بصره بودم به بغداد و بازداشتگاه استخبارات عراق منتقل شدم و کتک خوردن با کابل و شکنجه‌های جسمی و روحی و بازجویی‌ها شروع شد.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: دفاع مقدس جشنواره های فجر 1402 جشنواره تئاتر فجر 1402 جشنواره فیلم فجر 1402 حسين شريعتمداري آر پی جی احساس کردم آتش گرفت چکار کنم چند لحظه عراقی ها شدت آتش

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۶۰۸۵۶۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مرور یک تجاوز شیمیایی

واکنش عراق در حلبچه بیش از آن‌که به قوای زمینی این کشور متکی باشد، به نیروی هوایی اتکا داشت. عراق با اطمینان از حمایت‌های جهانی، روش دیگری را برای مقابله با ایران برگزید. بمباران وسیع شیمیایی مردم عراق در حلبچه، کشتاری دهشتناک که در نهایت شگفتی، در روزهای نخست پس از حادثه هیچ‌گونه حس هم دردی و عواطف انسانی و تبلیغاتی جهان را برنینگیخت!

به گزارش ایسنا،‌ استراتژی تعقیب متجاوز در جبهه شمالی بر این اساس طراحی‌شده بود که با پیشروی در شمال سلیمانیه، در منطقه عمومی ماووت، هدف‌های پیش‌بینی‌شده تحقق یابد، لیکن بروز مشکلاتی در آن منطقه که عمدتاً ناشی از موانع طبیعی بود، طراحان نظامی را به این نتیجه رساند که محور حلبچه را جایگزین محور ماووت کنند.

با توجه به این نکته که تصرف حلبچه خود هدف مستقلی بود، ضمن اینکه گامی به‌سوی مرکز استان نیز محسوب می‌شد؛ بر این اساس، عملیات حلبچه (والفجر ۱۰) با طراحی و فرماندهی سپاه پاسداران، در سه محور و در چهار مرحله (از تاریخ ۱۳۶۶/۱۲/۲۳) اجرا شد.

ابتدا با تلاش طاقت‌فرسای مهندسی، ارتفاعات سخت گذر، مناسب عبور شد، سپس عملیات آغاز گردید. در این عملیات رزمندگان موفق شدند با استفاده از غفلت دشمن، ارتفاعات مرزی را پست سر گذرانند و شهرهای بیاره، طویله، دوجیله، خرمال و حلبچه را تصرف کنند.

به‌این‌ترتیب مقدمات تصرف سد دربندیخان و نیز انسداد جاده مهم سلیمانیه فراهم آمد. پیش‌بینی می‌شد که تصرف این منطقه وسیع، نیروهای احتیاط دور ارتش عراق را از جنوب راهی شمال کند و در این زمین، همچون زمین شلمچه و فاو، آسیب فراوانی به ارتش عراق وارد آید؛ لیکن سرفرماندهی ارتش عراق حاضر نشد برای بازپس‌گیری منطقه حلبچه، یگان‌هایی را که در جنوب آماده نگه‌داشته بود، وارد عملیات کند بلکه برای مقابله با رزمندگان، به سلاح‌های کشتارجمعی متوسل شد و صرفاً یگان‌ها و نیروهای منطقه‌ای خود را وارد نبرد کرد که آن‌ها نیز کاری از پیش نبردند.

به‌عبارت‌دیگر، واکنش عراق در حلبچه بیش از آن‌که به قوای زمینی این کشور متکی باشد، به نیروی هوایی اتکا داشت. عراق با اطمینان از حمایت‌های جهانی، روش دیگری را برای مقابله با ایران برگزید. بمباران وسیع شیمیایی مردم عراق در حلبچه، کشتاری دهشتناک که در نهایت شگفتی، در روزهای نخست پس از حادثه هیچ‌گونه حس هم دردی و عواطف انسانی و تبلیغاتی جهان را برنینگیخت!

در نیم روز ۱۳۶۶/۱۲/۲۶درحالی‌که انبوه مردم حلبچه خانه و کاشانه خود را به‌قصد ایران ترک می‌کردند، به دستور حکومت عراق، نیروی هوایی این کشور، مردم منطقه و خصوصاً روستای انب را هدف بمباران شیمیایی قرار داد که براثر آن حدود ۵۰۰۰ نفر کرد عراقی به شهادت رسیدند.

اسدالله احمدی؛ راوی نیروی زمینی سپاه که حدود یک ساعت پس از شروع بمباران‌ها به این منطقه آمده بود، مشاهدات خود را این‌گونه نوشته است:

«به‌اتفاق برادر علیرضا ایزدی؛ راوی قرارگاه فتح جهت مشاهده نتیجه بمباران، به منطقه مذکور رفتیم. شهر و جاده‌های منتهی به آن بمباران‌شده و محل اصابت بمب‌ها به قطر ۷، ۸ متر و به عمق حدود ۲ متر، حفره‌هایی ایجاد کرده بود.

مقدار زیادی البسه و لحاف و تشک و وسایل زندگی روی جاده ریخته بود. در نزدیکی یک خودرو نظامی عراقی که در حال سوختن بود، به جنازه ۴ نفر که ۲ نفرشان زن بودند و یک نفرشان پسر جوان حدود ۱۴، ۱۵ ساله و یک دختربچه ۶، ۷ ساله برخوردیم.

در سال ۱۹۸۸ م (۱۳۶۷ ش) آمریکایی‌ها چشمان خود را بر روی حلبچه بستند زیرا صدام دشمن ایران بود. ولی او الآن دشمن خودشان است و آن‌ها شهر من (حلبچه) را بهانه قرار داده‌اند. احساس تلخ، گزنده و ناخوشایندی به ما دست داده است.

یکی از جنازه‌ها متعلق به دختری بود که از سینه به بالای بدنش وجود نداشت. جنازه دیگر مربوط به یک زن، یک پسرک جوان و یک کودک بود که در حاشیه جاده افتاده بودند.

در این حال صدایی حواس بنده را متوجه جنازه نزدیک مان کرد. با دقت، ولی با شک و تردید خم‌شده و بار دیگر منتظر شنیدن صدایی شدم. بار دیگر صدایی ضعیف به گوشم رسید. متوجه شدم کودک زنده است. درصدد برآمدیم تا به‌گونه‌ای به او کمک کنیم. کودک به پهلو افتاده بود.

از موهای خرمایی و بلندش معلوم بود که دختر است، صورتش خون‌آلود و ترکشی به بینی‌اش اصابت و کاملاً نوک بینی‌اش را سوراخ کرده بود. قسمتی از موهای سر و آسفالت زیر سر دخترک خونی بود. کمی دقت کردم دیدم نفس می‌کشد و یک ترکش نسبتاً بزرگ نیز به ساق پای راستش اصابت کرده بود.

از فاصله ۱۰۰ متری متوجه شدیم که یک خودرو به ما نزدیک می‌شود. این خودرو ازجمله امکانات از صدها خودروی به‌جامانده نیروهای عراقی بود که توسط یکی از برادران لشکر ۸ نجف به سمت ما آورده می‌شد تا احیاناً به عقب منتقل شود.

با علامت دست ما ایستاد. اتفاقاً آمبولانس بود. به راننده گفتیم احتمالاً بیمارستان شهر حلبچه فعال است. وی پذیرفت تا کودک را به حلبچه برساند. برادر ایزدی یک تشک ابری پیداکرده و به کف ماشین انداخت، سپس دخترک را در کف آمبولانس گذاشتیم، در این حال دخترک چشمش را باز کرد و دچار تهوع شد.

برادر ایزدی با پارچه‌ای صورت او را پاک کرد. دخترک درحالی‌که دو دستش را به حالت سپر مقابل سینه و صورت خود گرفته بود؛ با وحشت نگاهی کرد و کلمه‌ای به زبان جاری کرد. با دست به حالت نوازش به وی اشاره کردیم که ناراحت نباشد و نترسد و با زبان نیز همین کلمات را تکرار کردیم.

مقداری زیر سر دخترک را درست کردیم و برادری که ماشین را آورده بود، پشت فرمان نشست و ماشین را به حرکت درآورد. بنده و برادر ایزدی به‌اتفاق درحالی‌که متأثر بودیم، از کنار جاده از داخل زراعتی که احتمالاً زراعت جو بود به‌طرف تپه میرآوه که قرارگاه تاکتیکی نیروی زمینی و لشکر ۸ بود، حرکت کردیم.

دوگانگی در سیاست خارجی آمریکا

در بهار سال ۲۰۰۲ میلادی (۱۳۸۱ هجری شمسی)، درحالی‌که واشنگتن برای جنگ با عراق آماده می‌شد، جورج دبیلو بوش؛ رئیس‌جمهور وقت آمریکا، آشکارا از عبارت: کسی که مردم خود را بمباران شیمیایی کرده برای صدام استفاده می‌کند و در واقع به‌طور مستقیم به رویداد حلبچه اشاره می‌کند.

چند ماه بعد نیز یکی از بازماندگان بمباران شیمیایی حلبچه در گفت‌وگو با روزنامه‌نگاران درباره سیاست آمریکا گفت:

در سال ۱۹۸۸ م (۱۳۶۷ ش) آمریکایی‌ها چشمان خود را بر روی حلبچه بستند زیرا صدام دشمن ایران بود. ولی او الآن دشمن خودشان است و آن‌ها شهر من (حلبچه) را بهانه قرار داده‌اند. احساس تلخ، گزنده و ناخوشایندی به ما دست داده است.

سخنان این شهروند عراقی، دیدگاه درستی بود که در آن زمان ارزش تعمق و بررسی داشت. در اوت ۲۰۰۲ م (مرداد ۱۳۸۱) نیز نیویورک‌تایمز در یکی از عنوان‌های خبری‌اش نوشت: افسران آمریکایی می‌گویند به‌رغم استفاده عراق از گاز شیمیایی، آمریکا همچنان در جنگ به این کشور کمک می‌کرد.

این مقاله همچنین با افشای یکی از برنامه‌های مخفی آمریکا نوشت: آمریکا در حالی در طرح‌ریزی‌های حساس به عراق کمک می‌کرد که نهادهای اطلاعاتی آمریکا می‌دانستند فرماندهان عراقی در جریان نبردهای سرنوشت‌ساز جنگ ایران و عراق از جنگ‌افزارهای شیمیایی استفاده خواهند کرد.

پاتریک تایلر؛ رئیس دفتر روزنامه تایمز در واشنگتن در این مقاله به گفته‌های سرهنگ والتر پاتریک لانگ (از افسران ارشد سابق اطلاعات نظامی از آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا) استناد می‌کند که بدون افشای جزئیات مسائل دارای طبقه‌بندی و در توجیه این اقدام گفته است:

جامعه اطلاعاتی آمریکا برای آنکه مطمئن شود عراق در جنگ شکست نخواهد خورد به‌جز کمک به این کشور چاره دیگری نداشت.

منابع:

۱-جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران، چاپ چهارم ۱۳۹۹، ص ۹۹

۲-ایزدی، یدالله، روزشمار جنگ ایران و عراق: عملیات والفجر ۱۰ (کتاب پنجاه و چهارم)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۳۹۲، صص ۱۹۵، ۱۹۶

۳-هیتلرمن، یوست ار، رابطه زهرآگین؛ آمریکا و عراق و بمباران شیمیایی حلبچه، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۳۹۲، صص ۳۸۸، ۳۸۹

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • کاسانو: از نظر استعداد من از توتی بهتر بودم!
  • ببینید | لحظه دلخراش سقوط یک زن طبیعت‌گرد به داخل دره در لوه گلستان
  • مامور قلابی در سنگر دستگیر شد
  • مرور یک تجاوز شیمیایی
  • این مرد بخاطر شباهت اسمی با یک فرمانده سپاه، ۳ سال در زندان انفرادی بود
  • لحظه سوت پایان بازی ایپسویچ؛ هجوم تماشاگران به داخل زمین و جشن صعود به لیگ برتر انگلیس
  • جان‌فشانی در سنگر تولید
  • عزاداری مردم سنگر در سالروز شهادت امام صادق(ع)
  • روایت اسارت؛ از پیروزی اسرای ایرانی بر فرماندهان عراقی تا جرزنی بعثی‌ها
  • اسارت ۵۳ خبرنگار فلسطینی در زندانهای رژیم صهیونیستی